سیاه مشـــــق

تکرار به گونه ای مضحک زیبایی می آفریند

سیاه مشـــــق

تکرار به گونه ای مضحک زیبایی می آفریند

F..kin perfect


تبسم جلوی آینه نشسته بود، لوازم آرایشی او روی میز آرایشش درهم و برهم بودند،وسوسه ی عجیبی نسبت به آرایش کردن داشت،هوس کرده بود حال که قرار است بیرون برود،اینبار محض تنوع نوع دیگری خود را آرایش کند،نگاهی به ساعت دیواری که  در سکوت اتاق، تیک تیکش بیش از لحظات دیگر حواس آدمی را به  خود جلب می کرد، انداخت،هنوز قریب به دو ساعت وقت داشت تا خود را آماده کند،نگاه دقیقی به ابروهایش انداخت،میلی در او ایجاد نشد که به آن ها تعرضی بکند،لبخندی روی لبش آمد،خود از کاری که بر سر ابروهایش آورده بود به خود خندید،ابروهای او کمی بور بود،اما شیطنت تبسم در برداشتن ابرو بقدری بود که از آن ابروی پرپشت تنها خط باریکی باقی گذاشته بود،که خیلی سخت دیده میشد،لوازم آرایشش را کمی اینور و آنور کرد و مدادش را یافت،سرش را جلوتر برد و مداد را چندبار سرتاسر روی ابروهایش کشید،دستمال کاغذی را به دست گرفت و لرزش دستش که باعث شده بود ابرویش نامنظم به نظر آید را اصلاح کرد،لبانش را به هم می مالید،نمی دانست اینبار لبانش را چه رنگی کند،به نظرش آمد که لبانش را قرمز کند،قرمزی جیق!!!

نگاهش را از لبانش گرفت و به چشمانش خیره شد،آری،جایی که می باید تغییر اساسی در آن رخ می داد،پشت چشمانش بود(پلک بالایی و پایینی)دیگر درنگ را جایز ندانست،شروع کرد به سایه زدن،سایه ای تیره،سیاه رنگ به سان مردمک چشمانش،مژه هایش را کمی تاب  داد و آن ها را هم با ریمل سیاه و تیره کرد،مدادش را بار دیگر به  دست گرفت،کمی روی صندلی جابجا شد،تعادلش را برقرار کرد و شروع کرد به کشیدن خط چشمش،از چشمانش که فارغ شد،نگاه اجمالی بر صورتش انداخت،سیاهی کافی نبود،می باید بیشتر از این ها، سیاهی خود را نشان دهد،سفید کننده اش را به دست گرفت و پوست روشنش را با سفید کننده،سفیدتر کرد،لبخندی زد،شاید برای او بهتر شده بود اما کافی نبود،گونه هایش را خیلی کم با رژگونه سرخ کرد، به سراغ لبانش  رفت،رژ را به دست گرفت،کمی با رژ روی لبانش بازی کرد،دقیق نمی دانست چه تصمیمی بگیرد،خیلی سریع فکری از ذهنش گذشت که بهتر است لبان کوچکش کمی بزرگتر به نظر بیایند،رژ را بالاتر از خط لبش به حرکت در آورد،لب پایینش را نیز همین گونه رژ زد،برای دقایقی به صورت خود خیره شد،برای خودش همین قدر کافی بود،خالی سیاه رنگ بر روی گونه اش نشاند،گویی آرامشی از غیب بر جانش نشست،برای خود که در آینه نقش بسته بود،بوسه ای پر محبت فرستاد،سرش را چرخاند و نگاهش به مانتو اش افتاد،دوباره به خود در آینه نگاه کرد،سرش را جلو برد،لبانش را غنچه کرد و بوسه ی گرمی بر تن آینه نشاند،آثاردو لب که نشان از لب یک زن بالغ  داشت بر آینه نقش بست،تبسم به سراغ مانتو رفت،مانتو را از شانه ی خود گرفت و اندازه ی آن را کمی تا پایین باسنش میزان کرد،به خود گفت

_:میشه هنوزم کوتاهترش کرد!

اندازه را چشمی در نظر گرفت،مانتو را روی قالی پهن کرد و به آرامی خطی که چشمی در نظر گرفته بود را برید،مادر تبسم در پذیرایی خوابیده بود،تبسم دزدکی نگاهی به پذیرایی انداخت،روی نوک پاهایش شروع کرد به راه رفتن،خود را به اتاق دیگر خانه نزدیک کرد،در را باز کرد و نگاه طلبکارانه اش را در اتاق چرخاند،ماشین چرخ خیاطی در گوشه ی  اتاق در میان تعدادی پارچه،نیمه مدفون رها شده بود،چرخ خیاطی را برداشت و به اتاق خود برگشت،لبه ی مانتو اش را به داخل تا کرد و شروع کرد به دوختن آن،حاصل کار باز هم برای تبسم رضایت بخش بود،اتو را به برق زد و لبه ی مانتو را که حالت قوسی داشت صاف نمود،مانتو اش را به آرامی روی تختخوابش گذاشت و سراغ شلوار جینی که کاغذی بود رفت،آستین شلوارش را از پایین،از محل دوختش،چاک داد و بالای آن را برای اینکه بیشتر از آن چیزی که مدنظر او بود،شکافته نشود،با دست دوخت،پیراهنش را در آورد،دیگر چندان کاری برای انجام دادن نداشت،نگاهی به سینه بند صورتی رنگی که به تن داشت انداخت،دستش را زیر چانه اش  گذاشت و با خود فکر کرد،که اگر کمی سینه هایش بزرگتر بودند،بهتر بود،نگاهی به دستمال کاغذی ای که روی میز آرایشش بود انداخت،فکری از مخیله اش گذشت،فورا مشغول شد و  دستمال کاغذی ها را کمی مچاله می کرد و بین سینه و سینه بندش قرار می داد،لبخند دوباره ای زد،آری،باز هم نتیجه رضایت بخش است،کمی با سینه اش و دستمال کاغذی ها ور رفت تا وضعیت بهتری پیدا کنند،پیراهنش را در بر کرد،شلوار جینش را نیز هم.

دوباره جلوی آینه قرار گرفت،نگاهی به موهایش انداخت،خواست تا کمی موهایش را اتو کند،اما دوباره به خود گفت

_:شاید بهتر باشه،کریبس بزنم؟

اما نه،می باید موهایش قسمتی از صورتش را می پوشاندند،این حالت در دل پسران وسوسه ی بیشتری ایجاد می کرد،نگاه بیشتری را به خود جلب  می کرد،رگه ای از  موهای جلوی سرش را به دست گرفت و با سشوار و برس گرد،انحنای زیبایی در  مویش ایجاد کرد،بقیه ی موهایش را در پشت سرش جمع کرد،روسری شالی اش را روی سرش انداخت و آن را تا جایی که می توانست عقب کشید،یاد اتفاقی که آن روز برایش در خیابان رخ داد،افتاد،راه حل ابتکاری مضحکی به ذهنش رسید،سراغ کشوی دراورش رفت و چند سوزن گرد را بیرون آورد،به خود گفت شاید استفاده از چند عدد سوزن گرد،بتواند در هنگام وزیدن باد در خیابان،جلوی افتادن روسری اش را بگیرد،تا مثل دفعه ی قبلی نگاه های هوس آلود به او جلب نشود،سوزن ها را از زیر و روی بین موهایش و روسری رد کرد،کمی جلوی آینه چرخید،نگاهی به پایین مانتو اش انداخت،پشتش را به آینه کرد و سرش را چرخاند،مانتو را زیادی کوتاه کرده بود،انحنای پایین باسنش هویدا بود،برای لحظه ای شک داشت،دقیق تر نگاه کرد،آری بیش از اندازه کوتاه شده بود،لبانش را به نشان بی اعتنایی بالا انداخت،نگاهی به ساعت انداخت،ابروهایش را به نشانه ی تعجب بالا برد

_:چقدر زود گذشت!!!

از اتاق بیرون رفت،مادرش هنوز غرق خواب، در پذیرایی تنش  را در بین پتوی ابریشمی پنهان کرده بود،از پله ها پایین رفت،دستمالی بر روی کفش هایش کشید و آن ها را به پا کرد،حال که شلوارش را چاک داده بود می توانست شلوارش را روی کفش هایش بکشاند،تنها از کفشش قسمتی  از جلوی آن معلوم بود،در را نیمه لای باز کرد وبه بیرون خیره شده،نگاهی به ساعت کوچکش که به دست کرده بود انداخت،دیگر باید می آمدند،سرش را بالا آورد که دید،ترنم  و ترانه از خم کوچه عبور کردند و وارد کوچه شدند،از خانه بیرون آمد و به سمت آن ها حرکت کرد.

ترنم و ترانه که می دانستند،تبسم باز هم با شکلی جدید بیرون خواهد آمد،انتظار چنین وضعی را در دل می کشیدند،ترانه دستش را روی شکمش گذاشت و تا توانست خندید،ترنم هم پا به پای او می خندید،تبسم نیشگونی از هر دوی آن ها گرفت و هر سه راه افتادند،تبسم زمانی که به مرکز شهر رسیدند،پاهایش را محکمتر بر زمین میگذاشت،پاشنه ی خشک کفش تبسم،سرو صدای بیشتری می کرد،ترانه و ترنم به این رفتار عادت داشتند،باز به راهشان،که چیزی جز چرخیدن در خیابان ها نبود،ادامه دادند،تبسم که به دلیل آرایش کمی خاصش بیشتر از همراهانش جلوه می کرد،در دل به خود می بالید،دردل به خود می گفت

_:احتمالا ترانه باز هم به خاطر این جلب توجه به من حسودی کنه!

ترانه و تبسم با وجود اینکه دوستیشان به سالها قبل باز می گشت،اما بارها و بارها با هم در مسائل مختلف دچار مشاجره می شدند،ترنم در این بین،چون فردی مصلح پا پیش می گذاشت و این دو را آشتی می داد،ساعتی می شد که آن سه در خیابان  ها بی هدف قدم می زدند،تبسم که بخاطر کوبیدن پاهایش بر زمین،مهره های پایینی کمرش درد گرفته بودند،تاریکی هوا را بهانه کرد،ترانه که در دل می دانست قضیه از چه قرار است،نخواست روز خودش را دوباره خراب کند،سرش را به نشانه ی تایید حرف تبسم تکان داد،هر سه از هم خداحافظی کردند و از هم جدا شدند،تبسم سوار تاکسی شد،طولی نکشید  که دو پسر کنار او در صندلی عقب جای گرفتند،پسری که در وسط نشسته بود،در پیچ خیابان ها بیش از اندازه خود را به سمت تبسم متمایل می کرد،تبسم که دیگر مسائلی از این قبیل را بارها از سر گذرانده بود،از طرفی که ذاتا کمی دختری اهل شیطنت بود،نه تنها اعتراضی نکرد،بلکه به تلافی در بعضی از پیچ ها که ماشین در سمت مخالف می پیچید،او خود را به پسر جوانی که در وسط بود فشار می داد،پسر که رضایت را از رفتار تبسم فهمید،خودکار ار از جیبش بیرون آورد،دستش را در کیف جیبی اش فرو برد و کارت ویزیتی را بیرون آورد،در دست انداز خیابان به صورت خیلی نامنظم و زشت شماره ی خود را نوشت و آرام جلو برد،تبسم که با گوشه ی چشمش رفتار پسر را زیر نظر داشت،اول کمی خود را لوس کرد،اما بعد از اصرار زیاد،کارت را از دستش گرفت،پسری که در وسط نشسته بود برای نشان دادن حسن نیت،دستش را دوباره در کیف فرو برد و اسکناس سبز رنگی را بیرون آورد و کنار صورت راننده برد

_:سه نفر جناب!

_:راننده به کنایه گفت

_:خانم هم با شماس؟

تبسم با لبخندی به لب،اجازه نداد که آن پسر حرفی بزند و گفت

_:بله!

نیش آن دو پسری که در صندلی عقب نشسته بودند تا بناگوش باز شد،ماشین در کناری ایستاد و هر سه پیاده شدند

_:کی تماس می گیری؟

_:به وقتش!

_:میشه اسمتون رو بدونم؟

_:دوستهام من رو تبسم صدا میزنن! اسم شما چیه؟

_:خوبه چی باشه؟

_:خودتو لوس نکن!

_:امین!

پسر دومی  که همراه آن ها بود گفت

_:منم علی هستم!

تبسم به نشانه ی تحقیر،لبخندی زد وگفت

_:کسی اسم شما رو نپرسید!

امیر خنده ای برای ضایع کردن هر چه بیشتر دوستش کرد،تبسم پشتش را به هر دو کرد و راه افتاد،علی که نگاهش به قسمت پایینی باسن تبسم که از  زیر مانتو اش بیرون آمده بود،افتاد،ناگهان مثل اینکه فنرش در رفته باشد

_: واوووو!!!!

تبسم که فهمید قضیه از چه قرار است،سرش را چرخاند و به نشانه ی افسوس و سرزنش تکان داد،امیر که رفتار دوستش آن هم در وهله ی اول این گونه بود،خجالت زده شد،با دستانش چشمانش را از تبسم پوشاند،تبسم در حالی که خوشحالی در جانش سر ریز می کرد،راه خانه را در  پیش گرفت،در دل آرزو کرد که مادرش هنوز خواب باشد،کلید را توی قفل چرخاند و وارد شد،کفش هایش را سریع در آورد،چراغ های خانه روشن بود،برای لحظه ای پشت دری که به پذیرایی باز می شد،ایستاد،خود را آرام کرد و در دل دوباره آرزو کرد که مادرش در جای دیگری باشد اگر که بیدار است،دستگیره را به پایین چرخاند و وارد شد و بی وقفه راه اتاقش را در پیش گرفت،که صدای بلندی مانع از آن شد که به راهش ادامه دهد

_:وایســــــــــــــــــــا ببینـــــــــــــــــــــــــــــم زهــــــــــــــــــــــــــرا!!!!

زهرا(تبسم)که از ترس خشکش زده بود،در جای خود میخکوب شد،سایه ی نزدیک شدن مادرش را روی قالی مشاهده کرد،تنش داغ شد،فهمید که دوباره کتک مفصلی در راه است،قلب خود را آرام کرد و چشمانش را بست،مادرش که روبروی او ایستاده بود،نگاهی به صورت آرایش شده ی زهرا انداخت و سیلی محکمی بر صورت او زد،زهرا که به این رفتارها عادت داشت،دیگر بدنش نیز کمی قوی شده بود،شاید پوستش کلفت شده بود،چندان دردش نگرفت،مادرش دیگر مجال نداد، موهای زهرا که در  پشتسرش جمع شده بود را به دست گرفت و شروع کرد به سیلی زدن های پی در پی ،ناگهان سوزن ته گردی در دستش فرو رفت و ناله اش به هوا رفت،زهرا به سختی جلوی خنده اش را گرفته بود،سریع خود را به داخل اتاق انداخت و در را از پشت قفل کرد،مادرش از توی پذیرایی هر آنچه که به ذهنش می رسید، نثار روح و جسم زهرا می کرد،زهرا لبانش را بالا داد و دستش را در جیب مانتو اش فرو برد و به شماره ای که در پشت کارت بود خیره شد،موبایلش را بیرون آورد و اولین پیامک عاشقانه را برای دوست جدیدش فرستاد.


Pink



برای دانلود آهنگ F..kin perfect کلیک کنید.